000پسرک دلیر
سلام عزیز مامان امروز ازخاطرات ٣سالگی شما مینویسم که رفته بودیم مسافرت شهرکرد وشماگریه میکردی ومی گفتی مامان سوار اسبم کنید بابایی هم شمارابردوسوار کردبله شمااز این پسرای شیردل بودی که میگفتی من رانگیریدمیخوام تنهاسواربشم ...
نویسنده :
حامده(مامان امیر محمد)
8:28