امیر محمدامیر محمد، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

امیرمحمد(نفس باباومامان)

...روزمره گی های امیر محمد

سلام به گل زندگی ام. این روزها داره میگذره وشماداری بزرگترمیشوی وخودت از عهده بعضی از کارهات برمیایی.بدون اینکه از مامان کمک بگیری امروزدر کارهای خونه به مامان کمک کردی وخونه راتمیز کردیم من هم قربون صدقه ت رفتم عزیزم بعداز کمک به مامان رفتی سی دی باب اسفنجی گذاشتی وتماشا کردی .ومن برات میوه اوردم خودت اخر کار ظرف میوه ات راجمع کردی وبردی اشپزخو نه الان هم داری با مدادرنگی هات نقاشی میکشی یه ظرف هم برداشتی مدادهات راکه میتراشی بریزی داخلش تا خونه تمیز بمونه امروز از کارهات درحدذوق مرگ شدن پیش رفتم ناهار درست نکردم فعلا بااجازه بای   ...
19 آذر 1392

فرزند پاک ودلبندم

سلام امروز صبح که از خواب بیدار شدی .بعداز صبحانه خوردن مامانی بهت گفت :که میخواهیم بریم روضه خونه خاله وجیه(دوست مامانی)شماهم گفتی :من میام ورفتی لباس مشکی خودت رااوردی وحاضر شدی رفتیم خونه خاله  اونجا روضه حضرت رقیه را میخوندند.سلام خدابراوباد شماهم به مامانی میگفتید که چرابه امام حسین(ع)وبچه هایشان اب ندادندوانهاراشهید کردند؟من باهمه دشمنان میجنگم به امام بگید بیان خونه ما من به همه انها اب میدهم قربونت برم که ازاین فلسفه قیام در همین حد متوجه میشوی ...
17 آذر 1392

باتربیت امروزفردایی روشن برایت میسازم

  ٥-اصل در تربیت کودک  ١-رفیق بودن بابچه ها:هرچه بیشتر رفیق باشیم بیشتر یاد می گیرنداجتماعی باشند ٢-امرمتوالی نداشته باشیم:باکودکمان بنشین نکن و... نداشته باشیم ٣-نهی وتهدید:کودکمان رابه خاطر کارهایش تهدید نکنیم. ٤-مقایسه وکنایه:فرزندمان راباکودکان دیگر مقایسه نکنیم. ٥-برچسب بد:شخصیت فرزند خود راخرد نکنیم چراکه فرزندمان در جامعه سرکوفت خورده بار میاید پسرهادرجامعه طوری پرورش یابند که پراستقامت وباعقل دربرابر امواج وسختی های زندگی باشند ودخترهابه خاطر نقش حساس ان هادرمسولیت های خانوادگی وتاثیر ان در اجتماع ...
15 آذر 1392

بدون عنوان

....نفسمی گل پسرم  امروز اغاپسرمامانی رفتی سلمونی موهات راکوتاه کردی.بابایی می گفت :که پسر خوبی بودی واذیت اقای ارایشگر نکردی بعدهم از باباجان خواستی که بروید پارک بابایی هم شما رابرده بودند پارک کلی هم خوش گذرونده بودید      ...
12 آذر 1392

000پسرک دلیر

                        سلام عزیز مامان امروز ازخاطرات ٣سالگی شما مینویسم که رفته بودیم مسافرت شهرکرد وشماگریه میکردی ومی گفتی مامان سوار اسبم کنید بابایی هم شمارابردوسوار  کردبله شمااز این پسرای شیردل بودی که میگفتی من رانگیریدمیخوام تنهاسواربشم ...
11 آذر 1392