امیر محمدامیر محمد، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

امیرمحمد(نفس باباومامان)

سرگرمی امیرمحمددرخانه

یه سلامی تازه وبهاری خدمت دوستای خودم امیدوارم که تعطیلات خوبی راپشت سر گذاشته باشید لطفا بیایید داخل امیرمحمد جان دوروز هست که دندون درد هستی وحال نداری که شلوغ کنی وساکت وارومی قربونت برم مامانی. الهی که سالم وسرحال باشی که بدی هات هم برای ماشیرینه یادایم بااسلحه بازی  میکردی          بعضی وقتها هم اتاری دوماه پیش تر که رفته بودیم دندانپزشکی که مامانی دندانش راروکش کنه دکترنگاهی به دندون های شما کرد وگفت:که دندونات خرابی نداره نمی دونم اخه چرا... شبی که مامان جون تلفن زدن   واحوالت رامی پرسیدن میگفتی که مامان جون دندونم دیگه درد نداره وخوب شده خدارا شکرگل پسرم ولی نوبت گرفتم برای اول اردیبهش...
19 فروردين 1393

اولین پست سال 93

درپرتوالطاف خداوند نوروز فرخنده برروزگارخرمتان مبارک وبهارشوق انگیز برقامت سبزتان شکوفه باران باد ببخشید عزیزم دیراومدم تاعکس هات رابذارم  سفره هفت سین ورسم ما ایرانیان امیرمحمد نیم ساعت قبل از سال تحویل اینجا هم حاضرشدی که بریم عید دیدنی خونه باباجون وباباحسن توی این عکس هم رفته بودیم پارک این هم عکس شما با پسر عموها       ...
6 فروردين 1393

رویدادهای این هفته

دوست دارید یه حس خوب داشته باشید اول یه لبخند بزنید. بعدازته دل ازخدابه خاطرهمه داده ها ونداده هاش تشکر وشکرگذاری کنید فکرکنم یه حس خوبی بهتون دست داد. خیلی جالبه که پدرو مادرها اولین دلیل شکرگذاریشون را وجود بچه هاشون می دانند     .امیرمحمد صاحب یه دخترخاله دیگه شد.حالا دست وهووووررااا  اصلا هرکه هرچی بلده روکنه اخه عید نزدیک وهمه یه جوری انرژی مثبت داریم   الهی من فدات بشم نفس .زندگی. اروم قلبم .یه مقدارکوچولو کارهای نظافت خونمو ن عقب افتاد به خاطر اینکه عمه هانیه اسباب کشی منزل نوداشتن وما رفته بودیم کمک و.. بابایی امروز صبح میخواستند که پادری وروی حیاط رابشویند که شما وروجک خواستید باموتور شارژی با...
19 اسفند 1392

خرید جوجه رنگی..

سلام دوستای عزیزم اگه گفتید من دارم چیکارمی کنم توی این عکس خیلی واضح نیست که متوجه شوید بیایید خونه ما با احتیاط در کارتن را بازمی کنم یه جوجه رنگی کوچولو خریدم اب ودون هم بهش دادم .خیلی جوجه کوچولو رادوستش دارم. تاظهرسرگرم این جوجه قشنگ شده بودم. وسوالاتی ازمامانم درمورد این جوجه می پرسیدم وبازم حرف خودم رامی زدم . مامانی هم درحین ناهار درست کردن جواب من رامی دادن خداحافظ دوستای گلم   ...
12 اسفند 1392

بازهم تولد...

دیشب تولدمبینا دخترخاله من بود وچون خاله سمانه تاده روز دیگه زایمان داره مامان من وخاله فاطمه کارهای تولد مبینا رابرعهده گرفتند .وبه این دلیل که مامان من خوب ازعهده این کارها(میوه ارایی ودرست کردن ژله)برمیومد این کارها به مادرمن واگذارشد من هم بابرف شادی که به دستم بود . بابچه ها بازی میکردم .خیلی بهم توی تولدخوش گذشت جای همگیتون سبز ...
3 اسفند 1392

خونه تکونی ..

سلام به دوستانی که الان نظاره گر وبلاگ امیرمحمدهستند سلام به گل زندگیم به پسرنازم  کم کم داره هواروبه گرمی میرود و...بقیه درادامه مطلب دوستان عزیز هواداره روبه گرمی میرود ومامانی هم مثل همه مامانای عزیزودوست داشتنی مشغول خونه تکونی شده یه هفته ای زمان میبره تاخونه تکونی تموم بشه وشما گل پسر توی کارها هم کمک میکنی وهم بدکمکی اول کارهای اشپزخونه        وبعدهم ملحفه هارا   وهمچنین گردگیری کرد ن  خلاصه ..   وقتی خونه تمیزومرتب باشه اومدن سال جدید رااحساس میکنیم وقتی مامانی داشتم یخچال راتمیز میکردم دیدم رفتی توی اتاق وصدات درنمیادتاخواستم بیام توی اتاق باخنده اومدی جلوی دروگفتی شیط...
28 بهمن 1392